اکسیژن💙P7

Shadi Shadi Shadi · 1403/04/12 10:22 · خواندن 1 دقیقه

ادامه 

 

 

انگاری اگر به نیلا فکر نمی کردی مشکلی نبود و راحت تر بودی . اما چطور میشد به خواهر کوچولوت فکر نکنی . توی ماشین نشسته بودم . صدای بوق یک کامیون آنقدر بلند بود که گوشام رو گرفتم و  جیغ زدم . یه دفعه همه جا سیاه شد و دیگه چیزی نفهمیدم . 

 

چشمام رو باز کردم و خودم رو روی تخت بیمارستان دیدم .‌ همه جام درد می کرد و کبود شده بود . نمی تونستم از جام تکون بخورم و کوفته شده بودم . داد زدم 

: منو ببرین پیش مامانم و بابام !!!! 😭😭😭 

و گریه می کردم . خانم پرستار که اومد گفت 

: آروم باش عزیز دلم مامان بابات حالشون خوبه !!! 

من : نه نیست تو داری دروغ میگی . 

پرستار گوشه ی لبش رو گاز گرفت و سرش رو با ناراحتی پایینی انداخت . آروم در گوشش دکتر یه چیزی گفت . دکتر کنارم اومد و دستش رو زد به سرمم......... بی هوش شدم و از حال رفتم .